دل من ریخت به هم/ عاشقانه/ سید عرشی/ شعر
6/34
دل من ریخت بههم عالمیان ریخت بههم
قلبِ من خون بچکید سور و صفا ریخت بههم
نور آمد به دل و این تن و جان ریخت بههم
هوش رفت از سَر و سامان و زمان ریخت بههم
حور آمد بغل و جنت و گل ریخت بههم
این کمر خم شد و اندام جهان ریخت بههم
آتش از سوی سماء آمد و أرض ریخت بههم
دل من اخگر و دیوار و درم ریخت بههم
آفتابِ صورتِ یار جگرم ریخت بههم
جان نماند و سر و جانم همه را ریخت بههم
سِدرِه رد کرد نهایت همه را ریخت بههم
منتهایم شده او آرزویم ریخت بههم
تار و مار کرده جمالش بهخدا روح مرا
عرشیام آب و گلم از نفسش ریخت بههم
سیّدعرشی
دل من ریخت بههم عالمیان ریخت بههم
قلبِ من خون بچکید سور و صفا ریخت بههم
نور آمد به دل و این تن و جان ریخت بههم
هوش رفت از سَر و سامان و زمان ریخت بههم
حور آمد بغل و جنت و گل ریخت بههم
این کمر خم شد و اندام جهان ریخت بههم
آتش از سوی سماء آمد و أرض ریخت بههم
دل من اخگر و دیوار و درم ریخت بههم
آفتابِ صورتِ یار جگرم ریخت بههم
جان نماند و سر و جانم همه را ریخت بههم
سِدرِه رد کرد نهایت همه را ریخت بههم
منتهایم شده او آرزویم ریخت بههم
تار و مار کرده جمالش بهخدا روح مرا
عرشیام آب و گلم از نفسش ریخت بههم
سیّدعرشی
- ۴۷۷
- ۳۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط